بسمه تعالی بررسی کتاب علوم اجتماعی سال چهارم این کتاب در مسیر بحران معرفتی غرب نگاشته شده است. کتاب قبلی پیش دانشگاهی درتحلیلخطی ارائه شده بود وفرهنگ های دیگر در درون نظام جهانی قرار گرفته و چاره ای جزء طی کردن مسیر فرهنگ غرب را ندارد. اما کتاب جدید فرهنگ اسلام را به عنوان یک نیروی برتر مطرح می کند و فضای معرفت شناختی و بحران های معرفتی و محیط زیست و فقر و غنا و بحران های ذاتی و ارضی و اقتصادی وفرهنگی غرب نیز افکار را برای پذیرش چنین دیدگاهی آماده می کند. درکتابحاضربه نحوه شکل گیری نظام نوین جهانی پرداخته شده است. البته نمی توان گفت که نظام جهانی شکل گرفته است چون این یک شبه نظام جهانی است که در بخش فرهنگ با چالش های جدی روبروست و چالش مهم در فرایند شکل گیری نظام نوین جهانی فرهنگ اسلام است. فرهنگی که با بیداری اسلامی حرکتی نویی را آغاز کرده است. در ادامه مطلب به بررسی مبانی فلسفی فرهنگ اسلامی و غرب که در این کتاب هم مد نظر بوده است می پردازیم سپس مفاهیم جهان های سه گانه پوپر و چهارگانه متفکران مسلمان و دیگر مفاهیم کتاب اشاره می گردد. مبانی فلسفی فرهنگ اسلامی هستی شناختی : اعتقاد به هستی های مادی و فرامادی معرفتشناسی : روش تجربی ، روش عقلی، وحیانی و نقلی. در جهان اسلام ، حس،عقل و وحی سه راه رسیدن به معرفت بوده و معرفت وحیانی را متقنترین آنها ذکر میکنند تاریخ معرفتشناسی در جهان اسلام را میتوان به دو مقطع تقسیم کرد: مقطع اول :از کندی تا علامه طباطبایی و مقطع دوم:عصر علامه طباطبایی و حکمت نوصدررایی. مقطع اول(از کندی تا علامّه طباطبایی) کندی(فیلسوف العرب)(185-260 ه ق) کندی در زمینه معرفتشناسی، حس،عقل و وحی را سه راه رسیدن به معرفت دانسته و معرفت وحیانی را متقنترین آنها ذکر میکند. کندی توانایی عقل را در رسیدن به واقع امری مسلّم میداند. فارابی(معلّم ثانی)(256-339 ه ق)علم را به معنای مطلق آگاهی میگیرد و مراتب سهگانه ی حس،خیال و عقل را برای آن قایل است. ابو علی سینا(370-428 ه ق) و ابن رشد(520-595 ه ق)و فخر رازی(543-606 ه ق) ابزار ادراک را حسّ و عقل میدانند. معرفت در نظر غزالی(450-505 ه ق)حسّ،خیال،عقل و علم نبوت هستند و دیدگاههای معرفتشناختی سهروردی (549-587 ه ق). شیخ اشراق بر حس و عقل و بیشتر از همه بر شهود تاکید دارد. خواجه نصیر الدین طوسی(597-672 ه ق)بحث انواع ادراکات،احساس،خیال،عقل،وهم،تقسیم حس به ظاهر و باطن،خطای حس و راه جلوگیری از آن با عقلرا در آثار خود بررسی کرده است. صدر المتالّهین شیرازی(979-1050 ه ق)بنیانگذار حکمت متعالیه و فیلسوفی جامع تر از متفکران پیش از خود بوده است.در مباحث و آثار متعلّق به او موضوعات معرفتشناختی بررسی شده و وفقط فلسفه و وحی را هدف تفکّرات و تلاشهای علمی خود قرار داد در مقطع دوم،معرفتشناسی،رشد و توسعه چشمگیری یافت و کاملا مستقل و با نظم بیشتری در آثار بزرگان مطرح گردید.تعریف معرفت،اقسام معرفت و نیز امکان معرفت،ابزار معرفت، ارزش معرفت،مراحل معرفت و...در آثار علمای معاصر و به ویژه در آثار علامه طباطبایی مطهری و علامه محمّد تقی جعفری مورد بررسی قرار گرفته است. فلسفه غربی به ویژه در زمینه معرفتشناسی دچارنوسانات و بحران هایی بوده و بعد از گذشت بیست و پنج قرن به پایگاه محکم و استواری دست نیافته و پایههایش لرزان تر نیزشده است. فلسفه اسلامی هیچ گاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نشدهو در مسائل متافیزیکی براصالتعقلتکیه داردعلاوه بر استفاده ازتجارب حسی و به کار گیری روش تجربی در علوم طبیعی بر استفاده از متد تعقلی در حل مسائل فلسفی نیز تأکید داشته است درمباحث معرفت شناسی برخلاف غرب ، دانشمندان اسلامی از ابتدا تا به امروز ، یک سیر روبه رشد را طی کرده و ضمن تصحیحپایههاییقین به شک گرایی و نسبیت گرایی نیفتاده اند. انسانشناسی : انسان را مکرم وبافضیلت می داندواورا موجودی دوساحتی ،ترکیبی ازجسم وروح ،دارای قدرت تعقل واختیاروسرشت مشترک که پیوسته نیازمندهدایت الهی است معرفی می نماید. درمنظر دین اسلام ،انسان موجودی است که به وی اصالت داده شده است.ارزش انسان دراسلام به اندازهای است که حتی اومانیسم اروپایی ،اومانیسم بعد رنسانس هرگز نتوانسته است قداستی اینچنین متعالی برای انسان فرض نماید.خدا که از نظر اسلام بزرگترین ومتعالیترین است خطاب به فرشتگان انسان را جانشین خود در زمین معرفی مینماید.یعنی رسالت انسان ازنظراسلامبا همین اولین خطاب خداوند روشن میشودیعنی رسالتی که خداوند درکائنات دارد، یعنی نمایندگی خداوند در زمین. مبانی فلسفی فرهنگ غرب هستی شناختی: با قطع رابطه لطیف بین خداوند و جهانی که مخلوق اوست، دکارت عملاً خداوند را از جهان تبعید کرد و یا بهتر است گفته شود، جهان را از خداوند دور کرد. از نظر دکارت، اشیایی که خداوند خلق کرده است، آیات و نشانه های خداوند نیستند،پس مهمترین ویژگی هستی شناسی فرهنگ معاصر غرب سکولاریسم است غرب مدرن
معرفتشناسی : که در چهار دوره قابل بررسی است «یونان باستان،(فراعقلی،عقلی وحسی) قرونوسطی(فراعقلی الهی وشهودی معرفت حقیقی دانش شهودی است) دوره جدید (رنسانس عقلگرایی وحسگرایی. مهم ترین ویژگی معرفت شناسی فرهنگ مدرن غرب روشنگری که ابتدا دارای رویکردی عقل گرایانه و راسیونالیستی بوده و در قرن 19 و 20 بیشتر حس گرایانه و آمپریستی بوده است) دوره معاصر»( از پایان قرن 20 با افول تجربه گرایی فرهنگ مدرن غرب دچار بحران معرفت شناختی و علمی پسامدرنیته شده است.) انسانشناسی: انسان مبناست (تفرعن و فرعونیت)نیچه در پی ستایش نفسانیت ، گمان بر مرگ خدایان) - انسانشناسی فلسفی ازیونان باستان آغازشده (5 قرن قبل ازمیلاد ) سقراط – افلاطون – ارسطوفیلسوفا ن شاخص آ ن دوره میباشد . بانگاه فلسفی انسان راموردا رزیابی قرارمیدهدوسوفسطائیان،انسان وحواس اورامعیارحقیقت قرارمیداده اند. انسان وادراک حسی او محورومبنای دانایی ونادانی اوست. هرآنچه آدمی ازطریق ابزارهای هستی دریابدهمان حقیقت محض است. درتاملات فلسفی سقراط، خودشناسی وشناخت ظرفیتهای وجودی انسان بااستفاده ازگوهر ربانی عقل مورد مداقه قرارگرفته است و دراندیشه افلاطونی راه دستیابی به حقیقت ناب ،همراهی عقل ودل وسیردرعالم مورد تاکیداست . انسان شناسی مذهبی که با ظهور مسیحیت آغاز می شود ( قرن 4 میلادی تا پایان قرن 14 میلادی ) که به قرون وسطی معروف است.انسان شناسی دین مسیحیت،بانگاهی تحقیرآمیزومتحجرانه به انسان شکل میگیرد. در دوره مسیحیت شخصیت انسان بایکت شده و انسان همیشه گنهکار می باشد و به صلیب رفتن مسیح عوض گناهان دیگران می باشد درانسانشناسی دینی قرون وسطی ،انسان موجودی گناهکار و ذاتاً شروراست .که باگناه پدرنخستین ذات وی گناه آلود شده است. موجودی است، مغضوب ورانده شده از بهشت برین که راه نجاتش ترک دنیا و بیتوجهی به دنیا است. تکلیفش ،گوشه نشینی وطلب مغفرت وبخشایش واطاعت محض ازطبقه روحانی کلیسا است که ادعیه واعتراف به گناه ومعتکف دیرشدن مسیر سعادت وی را هموار میسازد. انسان شناسی علمی (عصر جدید بعد رنسانس قرن 14 میلادی به بعد )که غرب آن را تولد دوباره نام می برد . درعصررنسانس ،انسان شناسی درقالب اومانیسم خودنمایی می کند . دوره روشن گری علمی (انسان گرایی : هیومنیسم – اومانیسم ) انسان محوری نقطه آغازین عصیان وشورش برعلیه اولیاءکلیسا.درانسانشناسی عصرروشنگری،انسان موجود رهاشده ازقیود دین ومحور مدارعالم است وتدبیرعالم بدست اوست .مبنای زندگی او نه برپایه دین بلکه عقل وعلم است، امورماورائی مباحثی مبهم وپوچ وفاقدهستی است،دین عرفی است .اخلاق نسبی است وحاصل تجربه بشری است وعمل ضداخلاقی وجودندارد. تنهاقیدآزادی اصل عدم ضرربه دیگران است. اهرمهای بازدارنده، اعم ازخدا ودولت وجامعه نمیتوانندبه حقوق انسانی تعدی نمایند. هرانسانی عزیزوفردیت انسانی ارزش دارد.دراین قاموس اصل مدارای دینی وجوددارد وهرعقیدهی دینی حرمت داردوهدف اززندگی رسیدن به لذت است. جوهره اندیشه اومانیستی این است که انسان محور همه چیز است و توانمندی کامیابی و اقتدار و عظمت او باید کانون و مرکز ثقل همه توجهات باشد ربابه فتحی |